شادیساشادیسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

فرشته کوچک ما شادیسا

آخرین قرار دوستانه سال 91

آخرین قرار با دوست جونیات پنجشنبه ١٧ اسفند رستوران اسفندیار بود. از صبح برف شدیدی می بارید و همه جا یکدست سفید شده بود. بخاطر مشغله های بسیار، قصد آنچنانی و یا دل و دماغ برای رفتن نداشتم. چون وسط هفته سرکار میرم ، کلی از کارهای خونه رو برای پنجشنبه و جمعه گذاشته بودم. از اول صبح همراه بابایی مهربون یه عالمه کار کردیم. نزدیکهای ظهر بود که میخواستم به "  نگین جون مامان مهرسا " اس ام اس بدم و بگم که نمیریم و دنبالمون نیاد. بابایی مهربون تشویقم کرد که برای تغییر روحیه حتما سر قرار برم. خلاصه این طور شد که در عرض نیمساعت هم خودم حاضر شدم و هم شما رو آماده کردم! و به اتفاق نگین جون و مهرسا جون رفتیم. خیلی خیلی د...
27 اسفند 1391

یه عالمه عکس !

خب بالاخره مامانی یه کمی سرش خلوت شد و تونست که عکسای قشنگ دختر گلی رو توی کامپیوتر بریزه. این عکسا تقریبا مال یکماهه. از پنج ماه و نیمگی تا الان که شش ماه و نیمته.   اینجا برای اولین بار نشستی. ١٥ بهمنه. یعنی شما ٥ ماه و ٩ روزته. البته ناگفته نمونه که مدت نشستنت خیلی کوتاه بود و بعدش از بغل افتادی زمین !!!   قربون اون خنده ات برم مامانی ....   اینجا داشتیم حاضر میشدیم بریم خونه ی خاله یلدا مهمونی. قربونت برم که تا می فهمی قراره بریم ددر انقدر ذوق میکنی.   این هم شادیسا خانم در حال خوردن اولین غذای کمکیش. غذای کمکیت رو ١٩ بهمن یعنی وقتی که ٥ ماه و نیمت بود با لعاب برن...
24 اسفند 1391

واکسن شش ماهگی

شادیسا نفسم واکسن شش ماهگیتو با چهار روز تاخیر زدیم. آخه مامانی سرکار میره و مجبور شدیم که تا پنجشنبه دهم اسفند واکسنت رو عقب بندازیم. صبح با بابایی پیاده رفتیم مرکز بهداشت. مرکز بهداشتی که کارهای واکسن و پایش رشدت رو اونجا انجام میدیم خیلی به خونه ی جدیدمون نزدیکه . دقیقا اون طرف خیابونه و فقط کافیه از کوچه وارد خیابون اصلی بشیم و با پله برقی بریم اون طرف! خدا رو شکر زیاد موقع واکسن زدن اذیت نشدی. یه کوچولو گریه کردی و بعدش انگار نه انگار. قدت هم 69 سانت و وزنت هشت کیلو و صد گرم بود. یه کمی تب کردی که با خوردن قطره ی استامینوفن کنترلش کردیم. خیالم بابت واکسنت راحت شد. رفت تا شش ماه دیگه....   ح...
14 اسفند 1391

شش ماهگیت مبارک فرشته کوچولو

شادیسا گلی شش ماهگیت مبارک دخترم. از مدتها قبل دوست داشتم امروز برات جشن نیم سالگیت رو بگیرم ولی خب وسط این همه کارهای نصفه و نیمه ی خونه ، فرصت مناسبی برای جشن گرفتن نیست. متاسفانه هنوز کاملا توی خونه ی جدیدمون جابه جا نشدیم هرچند دو شبه که از خونه ی مامان پروین آمدیم و توی خونه ی خودمون میخوابیم ولی خب هنوز تا این خونه ،‌خونه بشه زمان می بره. آخه فرصت من و بابایی برای انجام کارها خیلی کمه. این روزها انقدر شیرین و خواستنی شدی که دل هر غریبه و آشنا رو می بری. محاله بیرون بریم و هر کسی که با ما سرو کار پیدا میکنه قربون صدقه ات نره. از پارکبان گرفته تا کارمند جدی یه جای اداری !    این چند روزه که سر کار ا...
6 اسفند 1391

بازی وبلاگی من وبلاگم را دوست دارم

امروز که به وبلاگ فرشته کوچولو سر زدم دیدم که توسط افسانه جون مامان پارمین خوشگله به یه مسابقه اینترنتی دعوت شدم. زیاد اهل این جور کارها نیستم ولی خب چون دعوت از طرف یه دوست بسیار بسیار عزیزه به دیده ی منت. و صد البته هم فاله و هم تماشا. اینجا هم روش بازی رو توضیح داده: http://fans.persianblog.ir/post/729/   من وبلاگم رو دوست دارم چرا که از اولین روزی که به وجود یه فرشته ی ناز در درونم پی بردم تصمیم گرفتم که براش خاطرات مشترکمون رو ثبت کنم.  روزهای پر هیجان بارداری و روزهای زیبا و شاد در کنار یه فرشته ی ناز می تونه سرشار از خاطره باشه. خاطراتی که بعدها با خوندنش هم خودم و هم دخترم غرق در لذت بشیم....
2 اسفند 1391

اولین روز دور از تو

شادیسای دلبندم امروز اول اسفنده و من به کار برگشتم. به همین زودی شش ماه از در کنار تو بودن گذشت. این روزها انقدر درگیر اسباب کشی و سرماخوردگی بودیم که کمتر فرصت غصه خوردن بابت دوری از تو پیش اومد! این هم حکمت خداست که روزهای آخری که پیش تو بودم راحت سپری بشه. چون اگه همه چیز روال عادی خودش رو داشت، مطمئنا میخواستم از ده روز قبل بشینم هی غصه بخورم که از هفت صبح تا سه و نیم ظهر از تو دورم و ...... ساعت چهار خودم رو رسوندم خونه . اولش خواب بودی. بعد که بیدار شدی انقدر از دیدن من خوشحال شدی که تا امروز این جوری شادیتو ندیده بودم. به صورتم دست می کشیدی و تا بهت سلام کردم از شدت خوشحالی قهقهه زدی. هر حرف و کلامی که بهت میزدم فقط و...
1 اسفند 1391

جوونه زدن اولین مرواریدت مبارک

شادیسای نازنینم!  مدتها بود که با خارش شدید لثه هات بیتاب بودی و جاری بودن آب دهانت نشونه ای از در اومدن دندونهات بود. هر روز داشتم چک میکردم که وضعیت دندونهات در چه حاله . هرچند چک کردنش خیلی هم راحت نبود. اخه تو به محض دیدن انگشتم ، اون رو با زور وارد دهنت میکنی و گاز میزنی و یا زبون کوچولوی نوک تیزت رو بیرون میاری! امروز که داشتم بهت قطره میدادم بالاخره موفق شدم اولین مروارید زیبایی که از لثه ات بیرون زده بود رو ببینم. دندون پائینی سمت چپ اندازه یه نقطه معلوم بود. هووووووووووووووووووووورررررااااااااااااااااااااااااااا.... اولین دندون شادیسا خانم در پنج ماه و یک هفتگی رویت شد. حالا باید برای دختر نازم اش دندونی درست...
12 بهمن 1391
1